سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سوره های قرآن


همواره میان روش،گرایش،و اسلوب مفسران در ارائه ی مباحث قرآنی تفاوت وجود داشته است. زیرا هر یک از آنان،با تکیه بر داشته ها و اهداف پیشین خود قرآن را مورد مطالعه قرار می دهند. ظهور گرایش های ((اجتماعی،موضوعی،ادبی،عصری و...))نتیجه این تفاوتهاست، در این میان((تفسیر وجیز شبر)) با تمایل به جنبه ادبی توسط علامه سید عبد الله شبر نگارش یافته است...
 
او این تفسیر را به زبان عربی و بنا بر مذهب شیعه ی اثنی عشری و به اختصار برای علاقمندان به مفاهیم دینی در قرن سیزدهم نوشته است.
مفسر تلاش کرده است با جامع نگری نکته ها و عبارتهای تفسیری را در لابه لای آیات بصورت مزجی بیاورد که جدا کردن جمله های تفسیری از متن آیه دشوار و در برخی موارد ممکن نیست.
در این پایان نامه ((ترجمه وتحقیق سوره آل عمران)) با استفاده از پانزده منبع تفسیری شیعه و اهل سنت و شش کتاب لغت مشهور و کتابهای دیگری که در منابع و مآخذ نام برده شده،استفاده شده است.
ترجمه، متن اصلی پایان نامه را تشکیل داده و تحقیقات،توضیحات،با عنوان تعلیقات در پی نوشت و به طور خلاصه و درحد امکان کامل،ارائه شده است.



ارسال شده در توسط محمد رضا افشار
از آنجائیکه این سوره بتدریج، و بطور متفرق نازل شده، نمی‏توان غرض واحدی که مورد نظر همه آیاتش باشد در آن یافت، تنها می‏توان گفت: که قسمت عمده آن از یک غرض واحد و چشم‏گیر خبر می‏دهد، و آن عبارتست از بیان این حقیقت که عبادت حقیقی خدای سبحان باین است که بنده او بتمامی کتابهائیکه او بمنظور هدایت وی و بوسیله انبیائش نازل کرده، ایمان داشته باشد، و میان این وحی و آن وحی، این کتاب و آن کتاب، این رسول و آن رسول، فرقی نگذارد.
در این سوره علاوه بر بیان حقیقت نامبرده، کفار و منافقین، تخطئه، و اهل کتاب ملامت شده‏اند، که چرا میانه ادیان آسمانی و رسولان الهی فرق گذاشتند؟ و در هر فرازی بمناسبت عده‏ای از احکام از قبیل برگشتن قبله از بیت المقدس بسوی کعبه، و احکام حج، وارث، و روزه، و غیر آن را بیان نموده، بفرازی دیگر پرداخته است.

(الف ـ لام ـ میم)، گفتار پیرامون حروف بریده‏ای که در اول بعضی از سوره‏های قرآن آمده، انشاء الله در ابتدای سوره شوری، از نظر خواننده خواهد گذشت، و همچنین گفتار در معنای هدایت بودن، و کتاب بودن قرآن می‏آید.
(هدی للمتقین، الذین یؤمنون) الخ، متقین عبارتند از مؤمنین، چون تقوی از اوصاف خاصه طبقه معینی از مؤمنین نیست، و اینطور نیست که تقوی صفت مرتبه‏ای از مراتب ایمان باشد، که دارندگان مرتبه پائین‏تر، مؤمن بی تقوی باشند، و در نتیجه تقوی مانند احسان و اخبات و خلوص، یکی از مقامات ایمان باشد، بلکه صفتی است که با تمامی مراتب ایمان جمع میشود، مگر آنکه ایمان، ایمان واقعی نباشد.
دلیل این مدعا این است: خدایتعالی دنبال این کلمه، یعنی کلمه (متقین)، وقتی اوصاف آنرا بیان می‏کند، از میانه طبقات مؤمنین، با آنهمه اختلاف که در طبقات آنان است، طبقه معینی را مورد نظر قرار نمیدهد، و طوری متقین را توصیف نمیکند که شامل طبقه معینی شود.
و در این آیات نوزده‏گانه که حال مؤمنین و کفار و منافقین را بیان می‏کند، از اوصاف معرف تقوی، تنها پنج صفت را ذکر می‏کند، و آن عبارتست از ایمان بغیب، و اقامه نماز، و انفاق از آنچه خدای سبحان روزی کرده، و ایمان بانچه بر انبیاء خود نازل فرموده، و بتحصیل یقین بآخرت، و دارندگان این پنج صفت را باین خصوصیت توصیف کرده: که چنین کسانی بر طریق هدایت الهی و دارای آن هستند.
و این طرز بیان بخوبی می‏فهماند که نامبردگان بخاطر اینکه از ناحیه خدای سبحان هدایت شده‏اند، دارای این پنج صفت کریمه گشته‏اند، ساده‏تر اینکه ایشان متقی و(دارای پنج صفت نامبرده نشده‏اند)، مگر بهدایتی از خدایتعالی، آنگاه کتاب خود را چنین معرفی می‏کند: که هدایت همین متقین است، (لا ریب فیه هدی للمتقین)، پس می‏فهمیم که هدایت کتاب، غیر آن هدایتی است که اوصاف نامبرده را در پی داشت، و نیز می‏فهمیم که متقین، دارای دو هدایتند، یک هدایت اولی که بخاطر آن متقی شدند، و یک هدایت دومی که خدای سبحان بپاس تقوایشان بایشان کرامت فرمود.
آنوقت مقابله بین متقین که گفتیم دارای دو هدایتند، با کفار و منافقین درست میشود، چون کفار هم دارای دو ضلالت، و منافقین دارای دو کوری هستند، یکی ضلالت و کوری اول، که باعث اوصاف خبیثه آنان از کفر و نفاق و غیره شد، دوم ضلالت و کوری‏ای که ضلالت و کوری اولشان را بیشتر کرد، اولی را بخود آنان نسبت داد، و دومی را بخودش، که بعنوان مجازات دچار ضلالت و کوری بیشتری‏شان کرد، و در خصوص کفار فرمود: (ختم الله علی قلوبهم، و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة)، غشاوت را بخود آنان نسبت داد، و مهر زدن بر دلهاشانرا بخودش.
همچنانکه در آیات بعد در باره منافقین می‏فرماید: (فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا)، مرض اولی را بخود منافقین نسبت میدهد، و مرض دومی ایشانرا بخودش، بهمان معنائی که از آیه (یضل به کثیرا، و یهدی به کثیرا، و ما یضل به الا الفاسقین، خدا با این قرآنش بسیاری را گمراه، و بسیاری را هدایت می‏کند، و با آن گمراه نمیکند مگر فاسقان را، آنهائی را که قبل از برخورد با قرآن فاسق بوده‏اند)،، و آیه: (فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم، وقتی خودشان از راه راست منحرف شوند، خدا هم دلهاشان را منحرف می‏کند) استفاده میشود.
و کوتاه سخن آنکه: متقین میان دو هدایت واقعند، همچنانکه کفار و منافقین میانه دو ضلالت قرار گرفته‏اند، و هر سه طبقه از دو خصیصه خود، یکی را یعنی اولی را خودشان داشته‏اند، و دومی را خداوند بعنوان جزا بر اولیشان اضافه کرده است.
و چون هدایت دومی متقین بوسیله قرآن صورت می‏گیرد، معلوم میشود هدایت اولی قبل از قرآن بوده، و علت آن سلامت فطرت بوده است (و اما اینکه چرا بعضی فطرتشان سالم است، و بعضی ناسالم، و آیا علت تامه آن وراثت و خوبی و بدی پدر و مادر و شیر و امثال آنها است، و یا علت تامه‏اش خود انسان است؟ در پاسخ میگوئیم هیچیک از اینها علت تامه نیست، ولی همه آنها بمقدار اقتضاء اثر دارد. (مترجم).
این وجدانی همه ما است که اگر فطرت کسی سالم باشد، ممکن نیست که باین حقیقت اعتراف نکند، که من موجود محتاجم، و احتیاجم بچیزی است که خارج از ذات خودم است، و همچنین غیر من تمامی موجودات، و آنچه که بتصور و وهم یا عقل درآید، محتاج بامری هستند خارج از ذاتشان، و آن امر و آن چیز، امری است که سلسله همه حوائج بدو منتهی میشود.
پس شخصی که سلامت فطرت داشته باشد خواه ناخواه ایمان به موجودی غایب از حس خودش دارد: موجودیکه هستی خودش و هستی همه عالم، مستند بان موجود است.
شخص سلیم الفطره بعد از آنکه بچنین موجودی غیبی ایمان آورد، و اعتراف کرد، فکر می‏کند که این مبدء که حتی دقیقه‏ای از دقائق از حوائج موجودات غافل نمیماند، و برای هر موجودی آنچنان سرپرستی دارد که گوئی غیر از آن دیگر مخلوقی ندارد، چگونه ممکن است از هدایت بندگانش غافل بماند، و راه نجات از اعمال مهلک، و اخلاق مهلک را بانان ننماید؟ همین سئوالی که از خود می‏کند، و سئوالات دیگری که از آن زائیده میشود سر از مسئله توحید و نبوت و معاد در می‏آورد، و در نتیجه خود را ملزم میداند که در برابر آن مبدء یکتا خضوع کند چون خالق و رب او و رب همه عالم است، و نیز خود را ملزم میداند که در جستجوی هدایت او برآید، و وقتی بهدایت او رسید، آنچه در وسع او هست از مال و جاه و علم و فضیلت همه را در راه احیاء آن هدایت و نشر آن دین بکار بندد، و این همان نماز و انفاق است، اما نه نماز و زکاة قرآن، چون گفتار ما در باره شخص سلیم الفطره‏ای است که اینها را در فطرت خود می‏یابد، بلکه نماز و زکاتیکه فطرتش بگردنش می‏اندازد، و او هم از فطرتش می‏پذیرد.
از اینجا معلوم شد که این پنج صفتی که خدایتعالی آنها را زمینه هدایت قرآنی خود قرار داده، صفاتی است که فطرت سالم در آدمی ایجاد می‏کند، و در آیات مورد بحث بدارندگان چنین فطرتی وعده میدهد که بزودی بوسیله قرآنش ایشانرا هدایت می‏کند، البته هدایتی زائد بر هدایت فطرتشان، پس اعمال پنج‏گانه نامبرده، متوسط میان دو هدایتند، هدایتی سابق بر آن اعمال، و هدایتی لا حق بانها، و اعتقاد صادق و اعمال صالح میان دو هدایت واسطه‏اند، بطوریکه اگر بعد از هدایت فطرت، آن اعتقاد و آن اعمال نباشد، هدایت دومی دست نمی‏دهد.
دلیل بر اینکه هدایت دومی از ناحیه خدای سبحان، و فرع هدایت اولی است، آیات بسیاری است که چند آیه از آنها ذیلا از نظر خواننده می‏گذرد: (یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت، فی الحیوة الدنیا و فی الاخرة، خدا کسانی را که ایمان آوردند، به قول ثابت در حیاة دنیا و در آخرت پا بر جا می‏کند، و خلاصه آنچنانشان را آنچنان‏تر میسازد)، پس معلوم میشود بقول معروف چشمه باید از خودش آب داشته باشد، تا با لایه‏روبی زیادترش کرد(مترجم) (یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله، و آمنوا برسوله، یؤتکم کفلین من رحمته، و یجعل لکم نورا تمشون به، ای کسانیکه ایمان آورده‏اید.
از خدا بترسید، و برسول او ایمان بیاورید، تا خدا از رحمتش دو برابر بشما بدهد، و برایتان نوری قرار دهد، تا با آن نور مشی کنید) فراموش نشود که فرمود: ای کسانیکه ایمان آورده‏اید، ایمان بیاورید، معلوم می‏شود ایمان اولی فطری است، و ایمان دومی برسول و بکتاب او است.
مترجم.
ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم، اگر خدا را یاری کنید، خدا یاریتان می‏کند، و ایمانتان را قوی می‏سازد)، معلوم می‏شود یاری کردن دین خدا که همان هدایت اولی است سبب می‏شود ثبات قدم را، که خود هدایت دومی و زائد بر اولی است).
(و الله لا یهدی القوم الفاسقین، خدا مردم تبهکار را هدایت نمی‏کند)، پس معلوم میشود انحراف از هدایت اولی، که همان تبه‏کاری باشد، باعث محرومیت از هدایت خدا می‏گردد، و از این قبیل آیاتی دیگر.
و مسئله ضلالت کفار و منافقین، عینا مانند هدایت متقین، دارای دو مرحله است، یکی از ناحیه خود مردم، و یکی بعنوان مجازات از ناحیه خدا، که انشاء الله بزودی بیانش خواهد آمد.
و در آیات مورد بحث بحیاة دیگری اشاره شده، که انسانها در آن حیاة زندگی را از سر می‏گیرند، حیاتی است که فعلا پنهان است، و نسبت بحیاة دنیا جنبه باطن را دارد نسبت بظاهر، حیاتی است که زندگی انسان بوسیله آن حیاة در همین دنیا و بعد از مردن و در بعث و قیامت یکسره می‏شود، و در بین، مرگی، و انعدامی فاصله نمی‏گردد، همچنانکه فرمود: (او من کان میتا فاحییناه، و جعلنا له نورا، یمشی به فی الناس، کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها؟ آیا کسی که مرده و بی جان بود، او را زنده کردیم، و برایش نوری قرار دادیم، تا با آن در میانه مردم آمد و شد کرد، مثل کسی است که در ظلمتها قرار دارد، و بیرون شدنی برایش نیست؟) که انشاء الله بزودی بحث ما پیرامون این زندگی خواهد آمد.
(یؤمنون): ایمان، عبارتست از جایگیر شدن اعتقاد در قلب، و این کلمه از ماده (ء ـ م ـ ن) اشتقاق یافته، کانه شخص با ایمان، بکسی که بدرستی و راستی و پاکی وی اعتقاد پیدا کرده، امنیت می‏دهد، یعنی آنچنان دل گرمی و اطمینان می‏دهد که هرگز در اعتقاد خودش دچار شک و تردید نمی‏شود، چون آفت اعتقاد و ضد آن شک و تردید است.
و ایمان همانطور که قبلا هم گفتیم، معنائی است دارای مراتبی بسیار چون اذعان و اعتقاد، گاهی بخود چیزی پیدا میشود و تنها اثر وجود آن چیز بر آن اعتقاد مترتب میشود، و گاهی از این شدیدتر است، بطوریکه به پاره‏ای لوازم آن نیز متعلق می‏گردد و گاهی از این نیز شدیدتر میشود، و به همه لوازم آن متعلق میشود، و از همین جا نتیجه می‏گیریم: که مؤمنین هم در اعتقادشان بغیب، و بخدای حاضر و ناظر، و بروز جزای او، در یک طبقه نیستند، بلکه طبقات مختلفی دارند.
(بالغیب): کلمه غیب بر خلاف شهادت، عبارتست از چیزیکه در تحت حس و درک آدمی قرار ندارد، و آن عبارتست از خدای سبحان، و آیات کبرای او، که همه از حواس ما غایبند، و یکی از آنها وحی است، که در جمله (و الذین آمنوا بما انزل الیک و ما انزل من قبلک) الخ، به آن اشاره فرموده.
پس مراد از ایمان به غیب در مقابل ایمان بوحی، و ایمان باخرت، عبارتست از ایمان بخدای تعالی، و در نتیجه در این چند آیه به ایمان بهمه اصول سه‏گانه دین اشاره شده است، و قرآن کریم همواره اصرار و تاکید دارد در اینکه بندگان خدا نظر خود را منحصر در محسوسات و مادیات نکنند، و ایشانرا تحریک می‏کند باینکه: از عقل سلیم و لب خالص پیروی کنند.
(و بالاخرة هم یوقنون) الخ، قبلا اعتقاد راسخ به توحید و نبوت را به کلمه ایمان تعبیر آورد، و در این جمله اعتقاد راسخ بخصوص به آخرت را به ایقان تعبیر کرده، و این بدان جهت است که بلازمه یقین، که عبارتست از فراموش نکردن آخرت، نیز اشاره کرده باشد، چون بسیار میشود انسان نسبت بچیزی ایمان دارد و هیچ شکی در آن ندارد، اما پاره‏ای از لوازم آنرا فراموش می‏کند، و در نتیجه عملی منافی با ایمانش انجام میدهد، بخلاف یقین که دیگر با فراموشی نمیسازد، و ممکن نیست انسان، عالم و مؤمن بروز حساب باشد، و همواره آنروز را در خاطر داشته و بیاد آن باشد، بیاد روزی باشد که در آن روز بحساب کوچک و بزرگ اعمالش می‏رسند، و در عین حال پاره‏ای گناهان را مرتکب شود، چنین کسی نه تنها مرتکب گناه نمیشود، بلکه از ترس، بقرق‏گاه‏های خدا نزدیک هم نمی‏گردد.
همچنانکه خدایتعالی در باره آنان فرموده: (و لا تتبع الهوی، فیضلک عن سبیل الله، ان الذین یضلون عن سبیل الله، لهم عذاب شدید، بما نسوا یوم الحساب، خواهش نفس را پیروی مکن، که تو را از راه خدا گمراه می‏کند، کسانیکه از راه خدا گمراه میشوند، عذابی شدید دارند، بخاطر اینکه روز حساب را فراموش کردند)، و فهمانید که ضلالت از راه خدا تنها بخاطر فراموشی روز حساب است، و بدین جهت در آیات مورد بحث فرمود:(و بالاخرة هم یوقنون)، چون بیاد آخرت بودن، و بدان یقین داشتن، تقوی را نتیجه میدهد.
(اولئک علی هدی من ربهم) الخ، هدایت همه‏اش از خدای سبحان است، و هیچ قسمی از آن بهیچ کس نسبت داده نمیشود، مگر بطریق مجاز گوئی، که بحث مفصلش انشاء الله بزودی خواهد آمد.
در جمله مورد بحث، مؤمنین را بهدایت توصیف کرده، و در موردی دیگر هدایت را اینطور تعریف کرده که:(فمن یرد الله ان یهدیه، یشرح صدره، یعنی کسی را که خدا بخواهد هدایت کند سینه‏اش را گشاده میسازد) و گشادگی سینه، بمعنای وسعت ان است، وسعتی که هر تنگی و تنگ نظری و بخل را از آن دور میسازد، و چون در جای دیگر فرموده: (و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون، کسیکه او را از بخل درونی حفظ کرده باشند چنین کسانی از رستگارانند)، لذا می‏بینیم در آخر آیه مورد بحث هم نامی از رستگاری برده، می‏فرماید: (اولئک علی هدی من ربهم و اولئک هم المفلحون).

بحث روایتی
در کتاب معانی الاخبار از امام صادق(علیه‏السلام‏) روایت آمده، که در ذیل آیه: (الذین یؤمنون بالغیب) فرموده: یعنی(کسیکه ایمان بقیام قائم (علیه‏السلام‏) داشته باشد، و آنرا حق بداند).
مؤلف: این معنا در غیر این روایت نیز آمده، ولی این روایات همه از باب تطبیق کلی بر مصداق بارز آنست.
و در تفسیر عیاشی از امام صادق(علیه‏السلام‏) روایت شده که در ذیل جمله: (و مما رزقناهم ینفقون)، فرموده: یعنی از آنچه ما بایشان تعلیم کرده‏ایم، بدیگران تعلیم می‏کنند، و علم را گسترش میدهند.
و نیز در کتاب معانی الاخبار از آنجناب، و در ذیل همان جمله روایت آمده، که فرمود: یعنی از آنچه ما بایشان تعلیم داده‏ایم بدیگران داده، علم را گسترش میدهند، و از آنچه از قرآن بایشان آموختیم، تلاوت می‏کنند.
مؤلف: این دو روایت مبنی بر این هستند که انفاق، اعم از انفاق مالی باشد، و همین طور هم هست، همچنانکه قبلا گفتگویش گذشت.

بحث فلسفی
در این بحث پیرامون این معنا گفتگو داریم، که آیا جائز است انسان بر غیر از ادراک‏های حسی، یعنی بر مبانی عقلی اعتماد کند، یا نه؟ و این مسئله خود یکی از مسائلی است که معرکه آراء دانشمندان غربی اخیر قرار گرفته، و روی آن از دو طرف حرفها زده‏اند، البته همانطور که گفتیم متاخرین از دانشمندان غرب روی آن ایستادگی کرده‏اند، و گر نه بیشتر قدماء و حکمای اسلام، فرقی میان ادراکات حسی و عقلی نگذاشته، هر دو را مثل هم جائز دانسته‏اند.
بلکه گفته‏اند: که برهان علمی شانش اجل از آنست که پیرامون محسوسات اقامه شود، اصلا محسوسات را بدان جهت که محسوسند شامل نمیشود.
در مقابل، بیشتر دانشمندان غرب، و مخصوصا طبیعی‏دانهای آنان، بر آن شده‏اند که اعتماد بر غیر حس صحیح نیست، باین دلیل که مطالب عقلی محض، غالبا غلط از آب در می‏آید، و براهین آن بخطا می‏انجامد، و معیاری که خطای آن را از صوابش جدا کند، در دست نیست، چون معیار باید حس باشد، که دست حس و تجربه هم بدامن کلیات عقلی نمی‏رسد، و چون سر و کار حس تنها با جزئیات است، و وقتی این معیار بان براهین راه نداشت، تا خطای آنها را از صوابش جدا کند، دیگر بچه جرأت میتوان بان براهین اعتماد کرد؟ ! بخلاف ادراکهای حسی، که راه خطای آن بسته است، برای اینکه وقتی مثلا یک حبه قند را چشیدیم، و دیدیم که شیرین است، و این ادراک خود را دنبال نموده، در ده حبه، و صد حبه و بیشتر تجربه کردیم، یقین می‏کنیم که پس بطور کلی قند شیرین است، و این درکهای ذهنی چندین باره را در خارج نیز اثبات می‏کنیم.
این دلیل غربی‏ها است، بر عدم جواز اعتماد بر براهین عقلی، اما دلیلشان علیل، و مورد اشکال است، آنهم چند اشکال.
اول اینکه همه مقدماتی که برای بدست آوردن آن نتیجه چیدند مقدماتی بود عقلی، و غیر حسی پس آقایان با مقدماتی عقلی، اعتماد بر مقدمات عقلی را باطل کرده‏اند، غافل از آنکه اگر این دلیلشان صحیح باشد، مستلزم فساد خودش میشود.
دوم اینکه غلط و خطاء در حس، کمتر از خطاء در عقلیات نیست، و اگر باور ندارند باید تا بجائی مراجعه کنند، که در محسوسات و دیدنیها ایراد شده، پس اگر صرف خطاء در بابی از ابواب علم، باعث شود که ما از آن علم سد باب نموده، و بکلی از درجه اعتبار ساقطش بدانیم، باید در علوم حسی نیز اعتمادمان سلب شده، و بکلی درب علوم حسی را هم تخته کنیم.

ارسال شده در توسط محمد رضا افشار
1ـ این سوره اساسا با سوره هاى دیگر قرآن از نظر لحن و آهنگ فرق روشنى دارد زیرا در این سوره خـداونـد طـرز مـناجات و سخن گفتن با او را به بندگانش آموخته است آغاز این سوره با حمد و سـتایش پروردگار شروع و با ابراز ایمان به مبد ومعاد (خداشناسى و ایمان به رستاخیز) ادامه و با تقاضاها و نیازهاى بندگان پایان مى گیرد.
2ـ سـوره حـمـد, اسـاس قـرآن اسـت , در حـدیثى از پیامبر اکرم (ص ) مى خوانیم که : ((الحمد ام الـقـرآن )) و ایـن بـه هـنـگـامـى بـود کـه ((جابربن عبداللّه انصارى )) خدمت پیامبر(ص ) رسید, پـیـامبر(ص ) به او فرمود: ((آیا برترین سوره اى را که خدا در کتابش نازل کرده به تو تعلیم کنم )) جـابـر عـرض کـرد آرى پدر و مادرم به فدایت باد, به من تعلیم کن , پیامبر(ص ) سوره حمد که ام الکتاب است به او آموخت .
سپس اضافه فرمود: ((این سوره شفاى هر دردى است مگر مرگ )).
((ام )) به معنى اساس و ریشه است .
شاید به همین دلیل ((ابن عباس )) مفسر معروف مى گوید: ((هر چیزى اساس وشالوده اى دارد و اساس و زیربناى قرآن , سوره حمد است )).
3ـ درآیات قرآن سوره حمد به عنوان یک موهبت بزرگ به پیامبر(ص )معرفى شده , و در برابر کل قـرآن قـرار گـرفته است , آنجا که مى فرماید: ((ما به تو سوره حمد که هفت آیه است و دوبار نازل شده دادیم همچنین قرآن بزرگ بخشیدیم ))((1)).

محتواى سوره حمد:.

از یـک نـظـر این سوره به دو بخش تقسیم مى شود, بخشى از حمد و ثناى خداسخن مى گوید و بخشى از نیازهاى بنده .
در حدیثى از پیامبر(ص ) مى خوانیم : خداوند متعال چنین فرموده : ((من سوره حمد را میان خود و بـنـده ام تـقسیم کردم نیمى از آن براى من و نیمى از آن براى بنده من است و بنده من حق دارد هرچه را مى خواهد از من بخواهد((2)).

در فضیلت این سوره .

از پـیـامبر (ص ) نقل شده : ((هر مسلمانى سوره حمد را بخواند پاداش او باندازه کسى است که دو سوم قرآن را خوانده (و طبق نقل دیگرى پاداش کسى است که تمام قرآن را خوانده باشد) و گوئى به هرفردى از مردان و زنان مؤمن هدیه اى فرستاده است )).
هـمـچـنـین در حدیثى از امام صادق (ع ) مى خوانیم : ((شیطان چهار بار فریادکشید و ناله سرداد نـخـستین بار روزى بود که از درگاه خداوند رانده شد, سپس هنگامى بود که از بهشت به زمین تـنـزل یافت , سومین بار هنگام بعثت محمد(ص )بعد از فترت پیامبران بود و آخرین بار زمانى بود که سوره ((حمد)) نازل شد))!.

چرا نام این سوره فاتحة الکتاب است ؟.

((فـاتحة الکتاب )) به معنى آغازگر کتاب (قرآن ) است , و از روایات استفاده مى شود که این سوره در زمان خود پیامبر(ص ) نیز به همین نام شناخته مى شده است .
از ایـنـجـا دریـچه اى به سوى مساله مهمى از مسائل اسلامى گشوده مى شود وآن اینکه برخلاف آنـچـه در میان گروهى مشهور است که قرآن در عصر پیامبر(ص ) به صورت پراکنده بود, بعد در زمان ابوبکر یا عمر یا عثمان جمع آورى شد, قرآن درزمان خود پیامبر(ص ) به همین صورت امروز جـمع آورى شده بود و سرآغازش همین سوره حمد بوده است , مدارک متعددى در دست است که قـرآن بـه صـورت مـجـموعه اى که در دست ماست در عصر پیامبر(ص ) و به فرمان او جمع آورى شـده بـود ((عـلى بن ابراهیم )) از امام صادق (ع ) نقل کرده که رسول خدا(ص ) به على (ع )فرمود: ((قرآن در قطعات حریر و کاغذ و امثال آن پراکنده است آن را جمع آورى کنید)).
سـپـس اضافه مى کند: على (ع ) از آن مجلس برخاست و آن را در پارچه زردرنگى جمع آورى نمود سپس بر آن مهر زد.
به علاوه حدیث مشهور ((ثقلین )) که شیعه و سنى آن را نقل کرده اند که پیامبر(ص ) فرمود من از مـیـان شـما مى روم و دو چیز گرانبها را به یادگار مى گذارم ((کتاب خدا)) و ((خاندانم )) خود نشان مى دهد که قرآن به صورت یک کتاب جمع آورى شده بود.

و در پاسخ این سؤال .

کـه در میان گروهى از دانشمندان معروف است که قرآن پس از پیامبرجمع آورى شده (به وسیله عـلـى (ع ) یـا کسان دیگر) باید گفت : قرآنى که على (ع )جمع آورى کرد تنها خود قرآن نبود بلکه مجموعه اى بود از قرآن و تفسیر و شان نزول آیات و مانند آن .
(آیـه 1) ـ میان همه مردم جهان رسم است که هرکار مهم و پر ارزشى را به نام بزرگى از بزرگان آغـاز مى کنند, یعنى آن کار را با آن شخصیت مورد نظر از آغاز ارتباطمى دهند ولى آیا بهتر نیست کـه بـراى پـاینده بودن یک برنامه و جاوید ماندن یک تشکیلات , آن را به موجود پایدار و جاویدانى ارتـبـاط دهیم که فنا در ذات او راه ندارد, از میان تمام موجودات آنکه ازلى و ابدى است تنها ذات پـاک خـداست و به همین دلیل باید همه چیز و هرکار را با نام او آغاز کرد و از او استمداد نمود لذا درنخستین آیه قرآن مى گوئیم ((بنام خداوند بخشنده بخشایشگر)) (بسم اللّه الرحمن الرحیم ).
و در حـدیـث مـعـروفـى از پـیامبر(ص ) مى خوانیم : کل امر ذى بال لم یذکر فیه اسم اللّه فهو ابتر: ((هرکار مهمى که بدون نام خدا شروع شود بى فرجام است )).
و نیز امام باقر(ع ) مى فرماید: ((سزاوار است هنگامى که کارى را شروع مى کنیم , چه بزرگ باشد چه کوچک , بسم اللّه بگوئیم تا پربرکت و میمون باشد)).
کـوتـاه سـخـن ایـنکه پایدارى و بقا عمل بسته به ارتباطى است که با خدا داردبه همین مناسبت خداوند به پیامبر دستور مى دهد که در آغاز شروع تبلیغ اسلام این وظیفه خطیر را با نام خدا شروع کند: اقر باسم ربک (سوره علق آیه1 ), و مى بینیم حضرت نوح در آن طوفان سخت و عجیب هنگام سوار شدن بر کشتى براى پیروزى بر مشکلات به یاران خود دستور مى دهد که در هنگام حرکت و در موقع توقف کشتى ((بسم اللّه )) بگویند (سوره هود آیه 41 و48).
و آنها نیز این سفر را سرانجام با موفقیت و پیروزى پشت سر گذاشتند.
و نـیـز سـلیمان درنامه اى که به ملکه سبا مى نویسد سرآغاز آن را ((بسم اللّه )) قرارمى دهد (سوره نحل آیه30 ).
روى هـمـیـن اصـل , تمام سوره هاى قرآن ـ با بسم اللّه آغاز مى شود تا هدف اصلى از آغاز تا انجام با مـوفـقـیـت و پـیـروزى و بـدون شکست انجام شود و تنها سوره توبه است که بسم اللّه در آغاز آن نـمـى بینیم چرا که سوره توبه با اعلان جنگ به جنایتکاران مکه و پیمان شکنان آغاز شده , و اعلام جنگ با توصیف خداوند به ((رحمان و رحیم )) سازگار نیست .

نکته ها :.

1ـ .

آیا بسم اللّه جز سوره است ؟.

در میان دانشمندان و علما شیعه اختلافى نیست که بسم اللّه جز سوره حمد و همه سوره هاى قرآن است , اصولا ثبت ((بسم اللّه )) در آغاز همه سوره ها, خودگواه زنده این امر است , زیرا مى دانیم در مـتـن قرآن چیزى اضافه نوشته نشده است ,و ذکر ((بسم اللّه )) درآغاز سوره ها از زمان پیامبر(ص ) تـاکـنـون مـعـمـول بوده است به علاوه سیره مسلمین همواره بر این بوده که هنگام تلاوت قرآن بـسـم اللّه را در آغـاز هـرسـوره اى مى خواندند, و متواترا نیز ثابت شده که پیامبر(ص ) آن را تلاوت مى فرمود,چگونه ممکن است چیزى جز قرآن نباشد و پیامبر و مسلمانان همواره آن را ضمن قرآن بخوانند و برآن مداومت کنند.
بـه هـرحـال مساله آنقدر روشن است که مى گویند: یک روز معاویه در دوران حکومتش در نماز جماعت بسم اللّه را نگفت , بعد از نماز جمعى از مهاجران و انصارفریاد زدند اسرقت ام نیست ؟:((آیا بسم اللّه را دزدیدى یا فراموش کردى !.
2ـ.

اللّه جامعترین نام خداست :.

زیرا بررسى نامهاى خدا که در قرآن مجید و یا سایر منابع اسلامى آمده نشان مى دهد که هرکدام از آن یـک بـخـش خاص از صفات خدا را منعکس مى سازد, تنهانامى که جامع صفات جلال و جمال اسـت هـمـان ((اللّه )) مـى بـاشد به همین دلیل اسما دیگر خداوند غالبا به عنوان صفت براى کلمه ((اللّه )) گـفـته مى شود به عنوان نمونه : ((غفور)) و ((رحیم )) که به جنبه آمرزش خداوند اشاره مى کند (فان اللّه غفوررحیم ) ـ سوره بقره آیه 266.
((سمیع )) اشاره به آگاهى او از مسموعات , و ((علیم )) اشاره به آگاهى او از همه چیز است (فان اللّه سمیع علیم ) ـ بقره : 227.
و در یـک آیـه بـسـیارى از این اسما, وصف ((اللّه )) قرار مى گیرند هو اللّه الذى لااله الا هو الملک الـقـدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجـبار المتکبر: ((اوست اللّه که معبودى جز وى نیست , اوسـت حـاکـم مطلق , منزه از ناپاکیها, از هرگونه ظلم وبیدادگرى , ایمنى بخش , نگاهبان همه چیز, توانا و شکست ناپذیر, قاهر بر همه موجودات , و با عظمت )).
یکى از شواهد جامعیت این نام آن است که ابراز ایمان و توصیه تنها با جمله لااله الااللّه مى توان کرد.
3ـ.

رحمت عام و خاص خدا:.

مـشهور در میان گروهى از مفسران این است که صفت ((رحمان )) اشاره به رحمت عام خداست که شامل دوست و دشمن , مؤمن و کافر و نیکوکار و بدکارمى باشد, زیرا ((باران رحمت بى حسابش همه را رسیده , و خوان نعمت بى دریغش همه جا کشیده )).
ولى ((رحیم )) اشاره به رحمت خاص پروردگار است که ویژه بندگان مطیع وصالح و فرمانبردار اسـت و تنها چیزى که ممکن است اشاره به این مطلب باشد آن است که ((رحمن )) در همه جا در قـرآن بـه صـورت مطلق آمده است که نشانه عمومیت آن است , در حالى که ((رحیم )) گاهى به صـورت مقید ذکر شده که دلیل برخصوصیت آن است مانند (و کان بالمؤمنین رحیما) ((خداوند نسبت به مؤمنان رحیم است )) (احزاب : 43).
در روایـتـى نـیـز از امـام صـادق (ع ) مـى خـوانیم : ((خداوند معبود همه چیز است ,نسبت به تمام مخلوقاتش رحمان , و نسبت به خصوص مؤمنان رحیم است )).
4ـ.

چرا صفات دیگر خدا در ((بسم اللّه )) نیامده است ؟.

و تـنها روى صفت ((رحمانیت و حیمیت )) او تکیه مى شود اما باتوجه به یک نکته , پاسخ این سؤال روشـن مـى شـود و آن اینکه در آغاز هرکار لازم است از صفتى استمداد کنیم که آثارش بر سراسر جـهـان پـرتـوافـکـن است , همه موجودات را فراگرفته و گرفتاران را در لحظات بحرانى نجات بخشیده است .
بـهـتـر اسـت ایـن حـقـیـقت را از زبان قرآن بشنوید آنجا که مى گوید: ورحمتى وسعت کل شى ((رحمت من همه چیز را فرا گرفته است )) (اعراف ـ 156).
از سـوى دیـگـر مـى بینیم پیامبران براى نجات خود از چنگال حوادث سخت ودشمنان خطرناک دست به دامن رحمت خدا مى زدند, در مورد ((هود)) و پیروانش مى خوانیم : فانجیناه والذین معه بـرحـمه منا: ((هود و پیروانش را به وسیله رحمت خویش (از چنگال دشمنان ) رهائى بخشیدیم )) (اعراف ـ 72).
پس اساس کار خداوند بر رحمت است و مجازات جنبه استثنائى داردچنانکه در دعا مى خوانیم : یا مـن سبقت رحمته غضبه ((اى خدائى که رحمتت برغضبت پیشى گرفته است )) انسانها نیز باید در بـرنـامـه زنـدگى اساس و پایه کار را بررحمت و محبت قرار دهند و توسل به خشونت را براى مواقع ضرورت بگذارند.
(آیه 2)ـ بعد از ((بسم اللّه )) که آغازگر سوره بود, نخستین وظیفه بندگان آن است که به یاد مبد بزرگ عالم هستى و نعمتهاى بى پایانش بیفتند, همان نعمتهاى فراوانى که راهنماى ما درشناخت پروردگار و انگیزه مادر راه عبودیت است .
ایـنـکه مى گوئیم : انگیزه , به خاطر آن است که هر انسانى به هنگامى که نعمتى به او مى رسد فورا مى خواهد, بخشنده نعمت را بشناسد, و طبق فرمان فطرت به سپاسگزارى برخیزد و حق شکر او را ادا کند به همین جهت علماى علم کلام (عقائد) در نخستین بحث این علم ((وجوب شکر منعم )) را که یک فرمان فطرى وعقلى است به عنوان انگیزه خداشناسى , یادآور مى شوند.
و اینکه مى گوئیم : راهنماى ما درشناخت پروردگار نعمتهاى اوست , زیرابهترین و جامعترین راه براى شناخت مبد, مطالعه در اسرار آفرینش و رازهاى خلقت و مخصوصا وجود نعمتها در رابطه با زندگى انسانها است .
بـه ایـن دو دلـیـل سـوره فـاتـحـة الکتاب با این جمله شروع مى شود ((حمد وستایش مخصوص خداوندى است که پروردگار جهانیان است )) (الحمدللّه رب العالمین ).
((حمد)) در لغت به معنى ستایش کردن در برابر کار یا صفت نیک اختیارى اسـت .
1ـ هـر انـسـانـى کـه سرچشمه خیر و برکتى است و هر پیامبر و رهبر الهى که نورهدایت در دلها مـى پـاشد, هر شخص سخاوتمندى که بخشش مى کند, و هر طبیبى که مرهمى بر زخم جانکاهى مـى نهد, ستایش آنها از ستایش خدا سرچشمه مى گیرد, چرا که همه این مواهب در اصل از ناحیه ذات پاک او است , و نیز اگرخورشید نورافشانى مى کند, ابرها باران مى بارند, و زمین برکاتش را به ما تحویل مى دهد, همه از ناحیه او است .
2ـ جـالـب ایـنـکـه ((حمد)) تنها در آغاز کار نیست , بلکه پایان کارها نیز چنانکه قرآن به ما تعلیم مـى دهـد بـا حـمد خواهد بود, در مورد بهشتیان مى خوانیم : ((سخن آنها در بهشت نخست منزه شـمـردن خداوند از هر عیب و نقص و تحیت آنها سلام ,و آخرین سخنشان الحمدللّه رب العالمین است )) (یونس : 10).
3ـ امـا کـلـمـه ((رب )) در اصـل بـه مـعنى مالک و صاحب چیزى است که به تربیت و اصلاح آن مى پردازد.
4ـ کلمه ((عالمین )) جمع ((عالم )) است و عالم به معنى مجموعه اى است ازموجودات مختلف و هنگامى که به صورت ((عالمین )) جمع بسته مى شود اشاره به تمام مجموعه هاى این جهان است .
در روایـتى از على (ع ) چنین مى خوانیم که در ضمن تفسیر آیه ((الحمدللّه رب العالمین )) فرمود: ((رب العالمین اشاره به مجموع همه مخلوقات است اعم ازموجودات بیجان و جاندار)).
(آیـه3 )ـ ((خـداونـدى کـه بـخـشنده و بخشایشگر است ((و رحمت عام وخاصش همه را رسیده (الرحمن الرحیم ).
مـعـنـى ((رحـمـن )) و ((رحـیم )) و همچنین تفاوت میان این دو کلمه را در تفسیر((بسم اللّه )) خواندیم نکته اى که باید اضافه کنیم این است که این دو صفت درنمازهاى روزانه ما حداقل 30 بار تـکـرار مـى شـونـد (در هریک از دو رکعت اول نمازدوازده بار) و به این ترتیب 60 مرتبه خدا را به صـفـت رحمتش مى ستائیم و این درسى است براى همه انسانها که خود را در زندگى بیش از هر چیز به این اخلاق الهى متخلق کنند.
بـه عـلاوه اشـاره اى اسـت بـه این واقعیت که اگر ما خود را عبد و بنده خدامى دانیم مبادا رفتار مالکان بى رحم نسبت به بردگانشان در نظرها تداعى شود.
نـکـتـه دیـگـر اینکه ((رحمان و رحیم )) بعد از ((رب العالمین )) اشاره به این است که ما در عین قدرت نسبت به بندگان خویش , با مهربانى و لطف رفتار مى کنیم .
(آیه 4)ـ.

دومین اصل مهم اسلام .

یعنى قیامت و رستاخیز: ((خداوندى که مالک روز جزاست )) (مالک یوم الدین ) .
در ایـنجا تعبیر به ((مالکیت خداوند)) شده است , که نهایت سیطره و نفوذ او رابر همه چیز و همه کـس در آن روز مـشخص مى کند, روزى که همه انسانها در آن دادگاه بزرگ براى حساب حاضر مـى شـوند و در برابر مالک حقیقى خود قرارمى گیرند, تمام گفته ها و کارها و حتى اندیشه هاى خود را حاضر مى بینند, هیچ چیزحتى به اندازه سرسوزنى نابود نشده و به دست فراموشى نیفتاده اسـت , و اکـنون این انسان است که باید بار همه مسئولیتهاى اعمال خود را بردوش کشد! حتى در آنجاکه بنیانگزار سنت و برنامه اى است , باز باید سهم خویش را از مسئولیت بپذیرد!.
بـدون شک مالکیت خداوند نسبت به جهان هستى مالکیت حقیقى است نه مالکیت اعتبارى نظیر مالکیت ما نسبت به آنچه در این جهان ملک ما است .
و بـه تعبیر دیگر این مالکیت نتیجه خالقیت و ربوبیت است , آنکس که موجودات را آفریده و لحظه به لحظه فیض وجود هستى به آنها مى بخشد, مالک حقیقى موجودات است .

و در پاسخ این سؤال .

کـه مـگر خداوند مالک تمام این جهان نیست که ما از او تعبیر به ((مالک روزجزا)) مى کنیم ؟ باید بـگـوئیم : مالکیت خداوند گرچه شامل ((هردو جهان )) مى باشد,اما بروز و ظهور این مالکیت در قیامت بیشتر است , چرا که در آن روز همه پیوندهاى مادى و مالکیتهاى اعتبارى بریده مى شود, و هیچ کس در آنجا چیزى از خود ندارد,حتى اگر شفاعتى صورت گیرد باز به فرمان خداست .
اعـتـقـاد بـه روز رسـتـاخـیز, اثر فوق العاده نیرومندى در کنترل انسان در برابراعمال نادرست و ناشایست دارد و یکى از علل جلوگیرى کردن نماز از فحشا ومنکرات همین است که نماز انسان را هم به یاد مبدئى مى اندازد که از همه کار او باخبر است و هم بیاد دادگاه بزرگ عدل خدا.
در حدیثى از امام سجاد(ع ) مى خوانیم : هنگامى که به آیه ((مالک یوم الدین ))مى رسید, آنقدر آن را تکرار مى کرد که نزدیک بود روح از بدنش پرواز کند.
اما کلمه ((یوم الدین )) : در قرآن در تمام موارد به معنى قیامت آمده است , واینکه چرا آن روز, روز دین معرفى شده ؟ به خاطر این است که آن روز روز جزا است و ((دین )) در لغت به معنى ((جزا)) مى باشد, و روشنترین برنامه اى که در قیامت اجرامى شود همین برنامه جزا و کیفر و پاداش است .
(آیه 5)ـ.

انسان در پیشگاه خدا:.

از اینجا گوئى ((بنده )) پروردگار خود را مخاطب ساخته نخست از عبودیت خویش در برابر او, و سـپس از امدادها و کمکهاى او سخن مى گوید: ((تنها تو رامى پرستم و تنها از تو یارى مى جویم )) (ایاک نعبد و ایاک نستعین ).
در واقع آیات گذشته سخن از توحید ذات و صفات مى گفت و در اینجاسخن از توحید عبادت , و توحید افعال است توحید عبادت آن است که هیچ کس وهیچ چیز را شایسته پرستش جز ذات خدا نـدانـیم تنها به فرمان او گردن نهیم , و ازبندگى و تسلیم در برابر غیر ذات او بپرهیزیم , توحید افـعـال آن اسـت که تنها مؤثرحقیقى را در عالم او بدانیم , نه اینکه دنبال سبب نرویم بلکه معتقد بـاشـیـم هـر سـبـبـى هر تاثیرى دارد به فرمان خداست این تفکر و اعتقاد انسان را از همه کس و همه موجودات بریده و تنها به خدا پیوند مى دهد.
(آیه 6)ـ ((ما را به راه راست هدایت فرما)) (اهدنا الصراط المستقیم ).
پـس از اظـهـار تـسـلـیم در برابر پروردگار و وصول بر مرحله عبودیت و استمداداز ذات پاک او نخستین تقاضاى بنده این است که او را به راه راست , راه پاکى ونیکى , راه عدل و داد, و راه ایمان و عـمـل صـالـح هـدایت فرماید, در اینجا این سؤال که چرا ما همواره درخواست هدایت به صراط مستقیم از خدا مى کنیم مگر ماگمراهیم ! مطرح مى شود وانگهى این سخن از پیامبر و امامان که نمونه انسان کامل بودند چه معنى دارد؟!.
در پـاسـخ مى گوئیم : انسان در مسیر هدایت هر لحظه بیم لغزش و انحراف درباره او مى رود, به هـمـیـن دلـیـل بـایـد خود را در اختیار پروردگار بگذارد و تقاضا کند که او را بر راه راست ثابت نـگـهـدارد دوم اینکه , هدایت همان پیمودن طریق تکامل است که انسان تدریجا مراحل نقصان را پـشـت سر بگذارد و به مراحل بالاتر برسدبنابراین جاى تعجب نیست که حتى پیامبران و امامان از خـدا تقاضاى هدایت ((صراط مستقیم )) کنند, چه اینکه کمال مطلق تنها خدا است , و همه بدون استثنا درمسیر تکاملند, چه مانعى دارد که آنها نیز تقاضاى درجات بالاترى را از خدا بنمایند.
امـام صادق (ع ) در تفسیر این آیه مى فرماید: ((خداوندا! ما را بر راهى که به محبت تو مى رسد و به بـهشت واصل مى گردد, و مانع از پیروى هوسهاى کشنده وآرا انحرافى و هلاک کننده است ثابت بدار)).

صراط مستقیم چیست ؟.

((صراط مستقیم )) همان آئین خداپرستى و دین حق و پایبند بودن به دستورات خداست , چنانکه در سوره انعام آیه 161 مى خوانیم : ((بگو: خداوند مرابه صراط مستقیم هدایت کرده , به دین استوار آئین ابراهیم که هرگز به خدا شرک نورزید)).
(آیه 7)ـ.

دو خط انحرافى !.

((مـرا بـه راه کسانى هدایت فرما که آنان را مشمول انواع نعمتهاى خودقراردادى (نعمت هدایت , نـعـمـت توفیق , نعمت رهبرى مردان حق و نعمت علم وعمل و جهاد و شهادت ) نه آنها که بر اثر اعـمـال زشـت و انحراف عقیده غضب تودامنگیرشان شد و نه آنها که جاده حق را رها کرده و در بـیـراهـه هـا گـمـراه و سـرگردان شده )) (صراط الذین انـعمت علیهم غیر الـمغضوب علیهم و لاالضالین ).
در حقیقت خدا به ما دستور مى دهد طریق و خط پیامبران و نیکوکاران و آنهاکه مشمول نعمت و الـطاف او شده اند را بخواهیم و به ما هشدار مى دهد که در برابرشما همیشه دو خط انحرافى قرار دارد, خط ((مغضوب علیهم )) و خط ((ضالین )).
1ـ ((الذین انعمت علیهم )) کیانند؟.
سـوره نـسـا آیه 69 این گروه را تفسیر کرده است : ((کسانى که دستورات خدا وپیامبر را اطاعت کنند, خدا آنها را با کسانى قرار مى دهد که مشمول نعمت خودساخته , از پیامبران و رهبران صادق و راستین و جانبازان و شهیدان راه خدا و افرادصالح , واینان رفیقان خوبى هستند)) بنابراین ما در سوره حمد از خدا مى خواهیم که در خط این چهار گروه قرار گیریم که در هر مقطع زمانى باید در یکى از این خطوط,انجام وظیفه کنیم و رسالت خویش را ادا نمائیم .
2ـ ((مـغضوب علیهم )) و ((ضالین )) کیانند؟ از موارد استعمال این دو کلمه درقرآن مجید چنین استفاده مى شود که ((ضالین )) گمراهان عادى هستند, و ((مغضوب علیهم )) گمراهان لجوج و منافق , به همین دلیل در بسیارى از موارد, غضب و لعن خداوند در مورد آنها ذکرشده .
در آیه 6 سوره فتح آمده است : ((خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک و آنها را که در بـاره خـدا گـمـان بد مى برند مورد غضب خویش قرار مى دهد, وآنها را لعن مى کند, و از رحمت خویش دور مى سازد, و جهنم را براى آنان آماده ساخته است )).
به هرحال ((مغضوب علژیهم )) آنها هستند که علاوه بر کفر, راه لجاجت وعناد و دشمنى با حق را مى پیمایند و حتى از اذیت و آزار رهبران الهى و پیامبران درصورت امکان فرو گذار نمى کنند.
پایان سوره حمد.

ســوره بـقــره .

این سوره در ((مدینه )) نازل شده و 286 آیه است )) .

محتوا و فضیلت سوره بقره :.

جـامـعـیـت این سوره از نظر اصول اعتقادى اسلام و بسیارى از مسائل عملى (عبادى , اجتماعى , سـیـاسـى و اقـتـصـادى ) قـابـل انکار نیست چه اینکه در این سوره :1ـ بحثهائى پیرامون توحید و شـنـاسـائى خدا مخصوصا از طریق مطالعه اسرارآفرینش آمده است 2ـ بحثهائى در زمینه معاد و زنـدگـى پـس از مـرگ , مـخصوصامثالهاى حسى آن مانند داستان ابراهیم و زنده شدن مرغها و داسـتـان عـزیـر 3ـبحثهائى در زمینه اعجاز قرآن و اهمیت این کتاب آسمانى 4ـ بحثهائى بسیار مـفـصـل در بـاره یـهـود و مـنـافـقـان و مـوضـع گـیـریهاى خاص آنها در برابر اسلام و قرآن , و انواع کارشکنیهاى آنان در این رابطه 5ـ بحثهائى در زمینه تاریخ پیامبران بزرگ مخصوصاابراهیم و مـوسـى (ع ) 6ـ بحثهائى در زمینه احکام مختلف اسلامى از جمله نماز,روزه , جهاد, حج و تغییر قـبـله , ازدواج و طلاق , احکام تجارت , و قسمت مهمى ازاحکام ربا و مخصوصا بحثهائى در زمینه انـفاق در راه خدا, و همچنین مساله قصاص و تحریم قسمتى از گوشتهاى حرام و قمار و شراب و بخشى از احکام وصیت ومانند آن .

در فضیلت این سوره .

از پـیـامبر اکرم (ص ) پرسیدند: ((کدامیک از سوره هاى قرآن برتر است ؟ فرمود:سوره بقره , عرض کردند کدام آیه از آیات سوره بقره افضل است ؟ فرمود: ((آیة الکرسى )).
(آیه 1).

تحقیق در باره حروف مقطعه قرآن :.

((الـم )) (الم ) درآغاز 29 سوره از قرآن با حروف مقطعه برخورد مى کنیم و این حروف همیشه جز کـلـمـات اسـرار آمـیـز قرآن محسوب مى شده , و با گذشت زمان وتحقیقات جدید دانشمندان , تـفـسـیـرهـاى تازه اى براى آن پیدا مى شود و جالب اینکه در هیچ یک از تواریخ ندیده ایم که عرب جاهلى و مشرکان وجود حروف مقطعه رادر آغاز بسیارى از سوره هاى قرآن بر پیغمبر(ص ) خرده بگیرند, و آن را وسیله اى براى استهزا و سخریه قرار دهند و این مى رساند که گویا آنها نیز از اسرار وجـودحروف مقطعه کاملا بى خبر نبوده اند به هرحال چند تفسیر که هماهنگ با آخرین تحقیقاتى اسـت کـه در ایـن زمـیـنه به عمل آمده , و ما آنها را به تدریج در آغاز این سوره , و سوره هاى ((آل عمران )) و ((اعراف )) بیان خواهیم کرد, اکنون به مهمترین آنهامى پردازیم :.
این حروف اشاره به این است که این کتاب آسمانى با آن عظمت و اهمیتى که تمام سخنوران عرب و غـیـر عـرب را متحیر ساخته , و دانشمندان را از معارضه باآن عاجز نموده است , از نمونه همین حـروفـى اسـت کـه در اخـتـیار همگان قرار دارد درعین اینکه قرآن از همان حروف ((الف با)) و کـلـمات معمولى ترکیب یافته به قدرى کلمات آن موزون است ومعانى بزرگى در بردارد, که در اعماق دل و جان انسان نفوذ مى کند, روح را مملو از اعجاب و تحسین مى سازد, و افکار و عقول را در برابرخود وادار به تعظیم مى نماید.
درست همانطور که خداوند بزرگ از خاک , موجوداتى همچون انسان , با آن ساختمان شگفت انگیز, و انواع پرندگان زیبا, و جانداران متنوع , و گیاهان و گلهاى رنگارنگ , مى آفریند و ما از آن کاسه و کـوزه و مـانـند آن مى سازیم , همچنین خداونداز حروف الفبا و کلمات معمولى ,مطالب ومعانى بـلـنـد را درقـالـب الـفـاظ زیـبـا وکـلـمات موزون ریخته و اسلوب خاصى در آن بکار برده , آرى همین حروف دراختیار انسانهانیز هست ولى توانائى ندارند که ترکیبها وجمله بندیهائى بسان قرآن ابداع کنند.

عصر طلائى ادبیات عرب :.

عصر جاهلیت یک عصر طلائى از نظر ادبیات بود, همان اعراب بادیه نشین ,همان پابرهنه ها با تمام مـحرومیتهاى اقتصادى و اجتماعى دلهائى سرشار از ذوق ادبى و سخن سنجى داشتند, عربها در زمـان جـاهـلیت یک بازار بزرگ سال به نام ((بازار عکاظ)) داشتند که در عین حال یک ((مجمع مـهـم ادبـى )) و کـنـگـره سـیاسى وقضائى نیز محسوب مى شد در این بازار علاوه بر فعالیتهاى اقـتـصـادى عـالـیترین نمونه هاى نظم و نثر عربى از طرف شعرا و سخنسرایان توانا در این کنگره عـرضـه مـى گردید, و بهترین آنها به عنوان ((شعر سال )) انتخاب مى شد, و البته موفقیت دراین مسابقه بزرگ ادبى افتخار بزرگى براى سراینده آن شعر و قبیله اش بود.
در چـنـیـن عصرى قرآن آنها را دعوت به مقابله به مثل کرد و همه از آوردن مانند آن اظهار عجز کـردنـد, و در بـرابر آن زانو زدند, گواه زنده این تفسیر حدیثى است که از امام سجاد (ع ) رسیده آنـجـا کـه مـى فـرماید: ((قریش و یهود به قرآن نسبت ناروا دادند گفتند: قرآن سحر است , آن را خـودش ساخته و به خدا نسبت داده است , خداوند به آنها اعلام فرمود: ((الم ذلک الکتاب )) یعنى : اى مـحـمد! کتابى که برتو فرو فرستادیم از همین حروف مقطعه (الف لام ـ میم ) و مانند آن است که همان حروف الفباى شما است .
(آیـه 2) ـ بـعـد از بـیان حروف مقطعه , قرآن اشاره به عظمت این کتاب آسمانى کرده مى گوید: ((ایـن هـمان کتاب با عظمت است که هیچ گونه تردید در آن وجود ندارد))(ذلک الکتاب لاریب فیه ).
ایـنـکـه مى گوید هیچ گونه شک و تردید در آن وجود ندارد این یک ادعا نیست بلکه آنچنان آثار صـدق و عـظـمت و انسجام و استحکام و عمق معانى و شیرینى وفصاحت لغات و تعبیرات در آن نـمـایان است که هرگونه وسوسه و شک را از خوددور مى کند جالب اینکه گذشت زمان نه تنها طـراوت آن را نـمـى کاهد بلکه هر قدرعلم به سوى تکامل پیش مى رود درخشش این آیات بیشتر مى شود, سپس در ادامه مى افزاید: این کتاب ((مایه هدایت پرهیزکاران است )) (هدى للمتقین ).

هدایت چیست ؟.

کلمه ((هدایت )) در قرآن به دو معنى بازگشت مى کند:
1ـ.
((هدایت تکوینى )).
و مـنظور از آن رهبرى موجودات به وسیله پروردگار زیر پوشش نظام آفرینش و قانونمندى هاى حساب شده جهان هستى است .
2ـ.
((هدایت تشریعى )).
کـه بـه وسیله پیامبران و کتابهاى آسمانى انجام مى گیرد و انسانها باتعلیم وتربیت آنها در مسیر تکامل پیش مى روند.

چرا هدایت قرآن ویژه پرهیزکاران است ؟.

مـسـلـمـا قـرآن براى هدایت همه جهانیان نازل شده , ولى چرا در آیه فوق هدایت قرآن مخصوص پـرهـیـزکـاران مـعـرفى گردیده ؟ علت آن این است که تامرحله اى از تقوا در وجود انسان نباشد (مـرحله تسلیم در مقابل حق و پذیرش آنچه هماهنگ با عقل و فطرت است ) محال است انسان از هـدایت کتابهاى آسمانى ودعوت انبیا بهره بگیرد ((زمین شوره زار هرگز سنبل برنیارد, اگر چه هـزاران مرتبه باران برآن ببارد)) سرزمین وجود انسانى نیز تا از لجاجت و عناد و تعصب پاک نشود, بذر هدایت را نمى پذیرد, و لذا خداوند مى فرماید: ((قرآن هادى و راهنماى متقیان است )).
(آیه 3)ـ.

آثار تقوا در روح و جسم انسان !.

قـرآن در آغـاز ایـن سـوره , مـردم را در ارتباط با برنامه وآئین اسلام به سه گروه متفاوت تقسیم مى کند: 1ـ((متقین )) (پرهیزکاران ) که اسلام را در تمام ابعادش پذیراگشته اند 2ـ ((کافران )) که در نـقـطـه مـقـابـل گروه اول قرار گرفته و به کفر خود معترفند 3ـ((منافقان )) که داراى دو چـهـره انـد, با مسلمانان ظاهرا مسلمان و با گروه مخالف ,مخالف اسلامند, البته چهره اصلى آنها هـمان چهره کفر است , بدون شک زیان این گروه براى اسلام بیش از گروه دوم است و به همین سبب قرآن با آنها برخوردشدیدترى دارد.
درایـن آیـه سخن از گروه اول است , ویژگیهاى آنها را از نظر ایمان و عمل درپنج عنوان مطرح مى کند,.

1ـ.

ایمان به غیب :
نخست مى گوید: ((آنها کسانى هستند که ایمان به غیب دارند)) (الذین یؤمنون بالغیب ).
((غیب و شهود)) دو نقطه مقابل یکدیگرند, عالم شهود عالم محسوسات است , وجهان غیب , ماورا حـس , زیـرا ((غـیـب )) در لـغـت بـمعنى چیزى است که پوشیده و پنهان است و چون عالم ماورا مـحـسـوسـات از حس ما پوشیده است به آن غیب گفته مى شود, ایمان به غیب درست نخستین نقطه اى است که مؤمنان را ازغیرآنها جدا مى سازد و پیروان ادیان آسمانى را در برابر منکران خدا و وحى وقیامت قرار مى دهد و به همین دلیل نخستین ویژگى پرهیزکاران ایمان به غیب ذکرشده است .

ارسال شده در توسط محمد رضا افشار